زهرماريهايي كه قرار است ما را بخندانند!
گروه فرهنگي رجا نیوز - مهدي آذرپندار: در اينكه «رضا عطاران» كمدين توانمندي است و سبك خاصي در كمدي دارد، احتمالاً نبايد شكي باشد. چنانكه اگر در فيلم يا سريالي از سبك شوخيهاي او تقليد شود، به راحتي ميتوان اين تقليد را تشخيص داد. «عطاران» در سريالهايش نشان داده كه گاه با يك ليوان روي سفره يا با يك مبل خراب، قادر است چنان بار كميكي ايجاد كند كه خيليها با بازيگران توانمند كمدي هم نميتوانند چنين موقعيتهاي خندهداري بيافرينند. برخورداري از يك تيپ ثابت –يك انسان بيخيال و بيعار-، توجه به مشكلات طبقهي فقير و نزدیكي با دغدغههاي مردم، از جملهي ديگر علل موفقيت سريالهاي «عطاران» در نزد مردم هستند. اما با همهي اين اوصاف و اين سابقهي درخشان، به زعم نگارنده دلايل زيادي براي ستايش «خوابم مياد» -اولين فيلم سينمايي «رضا عطاران» در مقام كارگردان- وجود ندارد.
«خوابم مياد» آنطور كه بسياري از منتقدان ديگر هم گفته و نوشتهاند، فيلمي چندپاره است كه كاملاً ميتوان آن را به بخشهاي مختلف و متفاوتي تقسيم كرد. بخش اول فيلم كه كم افت و خيز اما درخشانتر و خندهدارتر است و بخش دومي كه كمرمقتر و در عوض قصهگوتر و پرحادثهتر است. به نحوي كه افت بار كميك در سي يا چهل دقيقهي پاياني كاملاً پيداست. اما چرا اولين اثر سينمايي «عطاران» به چنين آفتي دچار شده است؟
«عطاران» اين روزها به دلايل مختلفي -كه پرداختن به اين دلايل نميتواند خيلي دقيق باشد- نسبت به دوران سريالسازياش در تلويزيون دغدغههاي متفاوت و جديتر و در يك كلام دغدغههاي خاصتري دارد. اگر پيش از اين فاصلهي زياد طبقاتي بين دارا و ندار در «خانهبه دوش» يا فقر و اعتياد و طمع در «بزنگاه» دغدغهاش بود، حالا ديگر اين دغدغهها جاي خود را به مسائل ديگري دادهاند. او اين روزها در مصاحبههايش مدام از مرگ، از فلسفهي زيستن آدمها، از اينكه بعد از مرگ ممكن است چه اتفاقاتي بيفتد و اينكه اصلاً بعد از مرگي هم هست يا نه (در گفتگو با مجلهي سينمايي همشهري 24)، صحبت ميكند. از اينكه آدمهاي خوب در جامعهي امروز فرجامي جز مرگ به شيوهي كاراكتر «رضا» در «خوابم مياد» ندارند، از علاقهاش به آلبر كامو و از ترديد و ترسي كه اين روزها بيشتر از هميشه با اوست. نمود اين دغدغهها نيز چه در فرم و چه در محتواي «خوابم مياد» خود را به وضوح نشان ميدهد كه در ادامه به آن خواهيم پرداخت.
اما از سوي ديگر، «عطاران» در اولين تجربهي سينمايياش در كنار اين دغدغهها، دغدغهي مهم ديگري هم دارد و آن موفقيت در گيشه است. او به هر حال از آغاز فعاليتش به عنوان كمديني مردمي شناخته شده كه در خنداندن مخاطب توفيق فراواني داشته است. بنابراين شكست نخستين فيلمش در گيشه، قطعاً نميتواند اتفاق خوبي براي او باشد. از همين جاست كه تضادي در «خوابم مياد» شكل ميگيرد؛ چرا كه «عطاران» نسخهي دههي نود با دغدغههاي متفاوتش بايد مردمي را كه او را با سريالهايش و با آن جنس دغدغههاي قديمي ميشناختند، جذب كند و اين باعث ميشود فيلم عطاران بين اين دو مسئلهي مهم –دغدغههاي روشنفكرانه و جذب مخاطب عام- معلق باشد.
بخش نخست فيلم كه به معرفي شخصيتها و چالش ازدواج نكردن «رضا» ميپردازد، نيمهي بهتري است و اكثر مولفههاي كارهاي پيشين «عطاران» را دارد. آغاز با سكانس پاياني فيلم، فلاشبك به ابتداي داستان و بهرهگيري از نريشن تمهيدات مناسبي در بخش آغازين فيلم هستند كه تعليق مناسبي را در همان آغاز براي مخاطب ايجاد ميكند. تناسب نريشن با تصاوير به خوبي صورت ميگيرد و گفتار به درستي مكمل تصاوير ميشود. اشاره به كتابها يا تصاوير «شل سيلورستاين»، «آلبر كامو» و «كافكا» نشان از فضاي گروتسك حاكم بر فيلم دارد. تا همينجاي كار هم ميتوان فهميد كه «عطاران» روي شروع فيلم وسواس زيادي داشته و البته تغيير جنس دغدغههاي او هم به وضوح پيداست.
فلاشبكهايي كه بيننده را به دوران مدرسه و جواني «رضا» پرتاب ميكنند، در ابتداي فيلم كاملاً به جزئي از ساخت فيلمنامه تبديل شدهاند و زائد به نظر نميرسند؛ چرا كه اين فلاشبكها به درستي نقش شناسايي بخشي از شخصيت «رضا» به مخاطب را به عهده گرفتهاند. از ماجراي تنبيه او در مدرسه و خيس كردن شلوارش تا مخالفت پدر و مادرش با اهتمام او به موسيقي، همه و همه بخشي از پازل شخصيتي «رضا» را -كه قرار است به عنوان جواني توسريخور، دست و پا چلفتي و ناكام در رسيدن به آروزهايش معرفي شود- تكميل ميكنند.
اگر بپذيريم كه كارگردان و نويسنده تلاش كردهاند تا در بخش نخست فيلم، شرايط نابهسامان جامعه و پيراموني «رضا» را به تصوير بكشند تا چرايي ازدواج نكردن و ديگر نارساييهاي شخصيتي او را به اين ترتيب توجيه كنند، بايد فارغ از محتواي اين بخش اذعان كرد كه شوخيها نيز كاملاً در خدمت فيلم هستند و بر خلاف بخش دوم، به نظر نميآيد كه اين شوخيها به داستان اصلي فيلم وصله شده باشند. مثل شوخي با پيانو نواختن «رضا»، تغيير ظاهر «مليحه» از گذشته تا به حال، ماجراي برخورد كميته با جوانان بيكار سر كوچهها و شوخي با عكس محمدرضا پهلوي و صدام كه به نوعي به بزرگ شدن رضا در كوران انقلاب و جنگ اشاره دارد.
البته در همين بخش هم شوخيهاي بيمزهاي و ركيكي مثل سكانس سينما وجود دارد كه نه در خدمت فيلم است، نه اخلاقي است و نه بامزه. يا اشتباه شنيدن عبارت «جنگ ساوهاي» به جاي «جنگ سايبري» -كه قطعاً تأييد ميكنيد شوخي سطح پاييني است- يا سكانسهاي مربوط به توالت كه معلوم نيست قرار است چه كاركردي داشته باشند. البته خوشبختانه اين سكانسها تا حد زيادي در فرآيند بازبيني نسبت به نسخهي جشنواره كوتاه شدهاند تا مخاطب از توفيق ديدن نماي نشستن عطاران در توالت و شستن خويش محروم بماند!
اما قوت فيلم تا همين بخش معرفي شخصيتهاست و از جايي كه قرار است داستان اصلي و آشنايي «رضا» با دختر پاستيل فروش آغاز شود، ديگر خبري از يك فيلم سرحال و شسته رفته نيست و از اين جا به بعد، اكثر شوخيها تكراري، زائد و بيمزه است. علت اين نكته را هم ميشود به راحتي فهميد. چرا كه در اين بخش دوم، دغدغههاي جديد عطاران قرار است پررنگتر شوند و يك گروتسك به تمام معنا شكل بگيرد. خب! كمدي سياه درست كردن قابليتهايي ميخواهد كه فعلاً حداقل «عطاران» از آنها بيبهره است و از اين رو، شوخيها از اين جا به بعد به فيلم وصله شدهاند تا شايد از تلخي آن بكاهند.
به طور مثال در اين بخش دوم (از ديدار اول رضا با شيرين)، سكانسهاي زائد زيادي وجود دارد كه اصلاً لزوم حضور آنها در فيلم معلوم نيست و احتمالاً فقط قرار است مخاطب را بخنداند. مثل فلاشبكي كه نشان ميدهد «رضا» در كودكي دوربيني را از خانهي سرهنگ دزديده است. يا ديدار كاملاً بيربط و زائد عطاران با خداداد عزيزي در آسانسور، يا نشان دادن تصاويري از فيلم «گلهاي داوودي» با آن دوبلهي خاص در سكانسهاي گروگانگيري كه در مورد هيچكدام مشخص نيست چه ربطي به فضاي داستان دارند. دعواي مادر و پدر «رضا» در پايان بر سر النگوهاي مادر هم هيچ كاركرد دراماتيكي ندارد و اين به خوبي نشان ميدهد كه عطاران در اين بخش، در تعريف يك داستان گروتسك خندهدار مشكل دارد و براي ايجاد خنده، مدام از قصه منحرف شده است.
اما در همين بخش، اتفاق بدتري هم در طول فيلم افتاده و آن دست و پا زدن «عطاران» براي راضي نگهداشتن مخاطب است. به عبارت ديگر، خود او متوجه شده است كه تعريف چنين داستان روشنفكرانه و تلخي در نيمهي دوم فيلم، مخاطب را ناراضي خواهد كرد و از اين رو، او تلاش كرده است تا با اضافه كردن شوخيهاي اروتیک و جنسیكه هيچ ربطي هم به داستان اصلي ندارد، از مخاطبش دلجويي نمايد. مثل سكانس دكتر رفتن عطاران كه كاملاً به فيلم وصله شده است و هيچ كاركردي جز اينكه يكي از غيراخلاقيترين سكانسهاي خندهدار تاريخ سينماي ايران باشد، ندارد. همچنين سكانس بيادبانهي تكان خوردن شديد «رضا» روي تخت خواب بعد از اولين ديدار با دختر پاستيل فروش كه دقيقاً با همين مشخصات در فيلم ايتاليايي «مالنا» وجود دارد.
اين ماجراي تلوتلو خوردن عطاران بين دغدغههاي روشنفكري جديدش و مسئلهي جذب مخاطب عام و در نتيجه متوسل شدن به استفاده از شوخيهاي جنسي نامربوط براي حل اين مسئله، بيش از هر چيزي نگارنده را ياد حكايتي از شهيد مطهري مياندازد. شهيد مطهري در كتاب «حماسهي حسيني» چنين نقل ميكنند كه: «یکی از علمای آذربایجان همیشه از روضههای بیاصلی که خوانده میشد، رنج میبرد و به اهل منبر اعتراض میکرد. معمولاً میگفت این زهر مارها چیست که شما میخوانید؟! ولی کسی به سخنانش گوش نمیکرد، تا آنکه یک دهه خودش در مسجد خودش روضه گرفت و بانی هم خودش بود. با روضهخوان شرط کرد به اصطلاح خودش از آن زهر مارها قاطی نکند. روضهخوان گفت: آقا! من حرفی ندارم ولی بدانید که مردم گریه نمیکنند. گفت: تو چکار داری؟! در مجلس من نباید از آن زهر ماريها یعنی روضههای دروغ خوانده شود. مجلس بهپا شد. آقا خودش در محراب، و منبر هم کنار محراب. منبری وارد روضه شد ولی هر چه خواست با روضهي راست مردم گریه کنند، نشد. آقا خودش هم دست را به پیشانی گذاشته بود و دید عجب! مجلس خیلی یخ شد و لابد با خود گفت الآن مردم عوام خواهند گفت علت اینکه روضهي آقا نمیگیرد این است که نیت آقا صاف نیست و مریدها خواهند پاشید. یواشکی سرش را به طرف منبر برد و گفت قدری از آن زهر ماریها قاطیش کن!»
حالا ماجراي «عطاران» و فيلم «خوابم مياد» هم شبيه همين حكايت روضهخوان و روضههاي زهرماري است. «عطاران» در حالي كه دوست دارد كمدي سياه روشنفكري بسازد، نميتواند بياعتنا به مخاطبش هم باشد و در نتيجه به استفاده از شوخيهاي به اصطلاح زهرماري در فيلمش تن ميدهد تا فيلم را با اين حربه از انگ خاص بودن نجات دهد و البته به همين دليل فيلمش چندپاره ميشود. در واقع اين چندپاره شدن فيلم به دليل گير كردن خود «عطاران» بر سر يك دوراهي است. با اين وجود اينكه عطاران بايد در اين دوراهي كدام راه را انتخاب كند، خيلي سخت نيست و تنها اگر او فيلمش را يك بار با مخاطب در سينما ببيند، دقيقاً متوجه ميشود كه نيمهي دوم فيلمش و در واقع نيمهي روشنفكري «خوابم مياد»، خيلي مورد استقبال مخاطب قرار نميگيرد.
كمبود روايت و داستان كافي در طول فيلم، حركتهاي تكراري دوربين مثل تيلتها و پنهاي فراوان، برخي شخصيتپردازيهاي كليشهاي مثل شخصيت سرافراز و همسرش و امثال آن، از ديگر اشكالات «خوابم مياد» است كه ميتوان به آنها اشاره كرد؛ اما قطعاً مهمترين مشكل «خوابم مياد» اينها نيست، بلكه روشن نبودن تكليف «عطاران» با خودش و با مخاطب است.
به هر حال، عطاران بايد بداند كه پيش از اين هم كمدينهايي از تلويزيون به سينما مهاجرت كردهاند و او در اين وادي تنها نيست. پس بهتر است كه «عطاران» از تجربههاي اين افراد استفاده كند و «خودش» باشد. مثل «ايرج طهماسب» كه همچنان همان آقاي مجري محبوب مجموعهي كلاهقرمزي است و تن به روشنفكريهاي بيهوده نداده است. و كيست كه نداند همين ثبات كاري و پرهيز از روشنفكرنمايي «طهماسب» است كه باعث شده تا او با چند عروسك ساده، ركورد جذب مخاطب را در چند نوروز اخير به نام خود ثبت كند. بايد صبر كرد و ديد كه آيا «عطاران» در كارهاي بعدي خود نيز، همين دغدغههاي روشنفكري ملهم از «كافكا» و «كامو» را به تصوير خواهد كشيد يا دوباره پرسوناژ تلويزيوني و محبوبش را با آن دغدغههاي اجتماعي پررنگش به كار خواهد گرفت؟
برچسب : فیلم خوابم می آد, نویسنده : مدیر amt بازدید : 549